باد سرد خزانی گلبرگهای گل مریم را به آهستگی تکان داد . مریم ناله کنان خبر دوری خود را همراه
باد خزانی به گوش بلبل شیدا ، آن عاشق مهجور فرستاد .
پرنده زیبا با دل کوچک و پر طپش خود ، جسم نحیف و بی رمقش را به مریم رساند و ناله و زاری آغاز
کرد : ای جفا پیشه این چه وقت دوری کردن است ؟؟؟ من چگونه درد هجران تو را تحمل کنم ؟؟؟
بیچاره گل مریم ، شبنم خزانی را از دیده فرو بارید ، و به دلداری از بلبل شیدا پرداخت و گفت : هنوز
چند صباحی از وقت وصال باقی است و تو می توانی دمی کوتاه از مصابحت من لذت ببری .
دقایقی چند نگذشته بود که باغبان پیر با صورت چروکید و ابروان سپید پر پشت ، در حالیکه از شدت
تاثر ، چین و چروک صورتش دو چندان شده بود ، زمزمه کنان پیش آمد و در حالیکه کارد تیز و بران
خود را در برابر دیدگان دریده و اشک آلود عاشق ، بر گردن ظریف معشوقه گذاشته بود پاسخ داد :
عمر تو با سپری شدن فصل بهار پایان پذیرفته و من تاب و توان ندارم که مرگ تدریجی تو را تماشا
کنم . به این جهت از گلستان خزان شده دورت می کنم و از معشوقت جدا می کنم و به کسی که
می خواهد تو را به دخترک زیبا رخ شوخ چشمی هدیه کند تسلیم می کنم . باغبان دسته گل مریم
را به من داد . ولی هنوز در فراق بلبل ، شبنم های خزانی از چهره گل بر دستهای من چکید و مرا
به یاد اشکهای گرمی که شبی او از دیدگان زیبایش افشانده بود ، می افکند .نگاهی به گلستان
کردم باغبان پیر در آن دور دست ها مشغول کندن چاله کوچکی بود و با خود می گفت : ای بلبل زیبا
ای عاشق بیچاره ، تو نیز در دل خاک سرد ، مانند هزاران عاشق ناکام دیگر به خواب ابدی
فرو رفتی...