۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

گل مریم








باد سرد خزانی گلبرگهای گل مریم را به آهستگی تکان داد . مریم ناله کنان خبر دوری خود را همراه

باد خزانی به گوش بلبل شیدا ، آن عاشق مهجور فرستاد  .

پرنده زیبا با دل کوچک و پر طپش خود ، جسم نحیف و بی رمقش را به مریم رساند و ناله و زاری آغاز

کرد : ای جفا پیشه این چه وقت دوری کردن است ؟؟؟ من چگونه درد هجران تو را تحمل کنم ؟؟؟

بیچاره گل مریم ، شبنم خزانی را از دیده فرو بارید ، و به دلداری از بلبل شیدا پرداخت و گفت : هنوز

چند صباحی از وقت وصال باقی است و تو می توانی دمی کوتاه از مصابحت من لذت ببری .

دقایقی چند نگذشته بود که باغبان پیر با صورت چروکید و ابروان سپید پر پشت ، در حالیکه از شدت

تاثر ، چین و چروک صورتش دو چندان شده بود ، زمزمه کنان پیش آمد و در حالیکه کارد تیز و بران

خود را در برابر دیدگان دریده و اشک آلود عاشق ، بر گردن ظریف معشوقه گذاشته بود پاسخ داد :

عمر تو با سپری شدن فصل بهار پایان پذیرفته و من تاب و توان ندارم که مرگ تدریجی تو را تماشا

 کنم . به این جهت از گلستان خزان شده دورت می کنم و از معشوقت جدا می کنم و به کسی که

می خواهد تو را به دخترک زیبا رخ شوخ چشمی هدیه کند تسلیم می کنم . باغبان دسته گل مریم

 را به من داد . ولی هنوز در فراق بلبل ، شبنم های خزانی از چهره گل بر دستهای من چکید و مرا

به یاد اشکهای گرمی که شبی او از دیدگان زیبایش افشانده بود ، می افکند .نگاهی به گلستان

کردم باغبان پیر در آن دور دست ها مشغول کندن چاله کوچکی بود و با خود می گفت : ای بلبل زیبا  

ای عاشق بیچاره ، تو نیز در دل خاک سرد ، مانند هزاران عاشق ناکام دیگر به خواب ابدی  

فرو رفتی...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد