بودن یا نبودن
روزهای بودنش همه با او بیگانه بودند
کسی نه شاخه گلی برایش می اورد
نه برایش می خندیدند
و نه برایش می گریستند
وقتی رفت
همه امدند
برایش دسته گل اوردند
سیاه پو شیدند وبرای رفتنش گریستند
شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود
یک روز گرم، شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند و به دنبال آن از برگ های ضعیف و کم طاقت جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند.
شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد تا اینکه تمام برگ ها جدا شدند و شاخه از کارش بسیار لذت می برد.
برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبیده بود و همچنان در مقابل افتادن مقاومت می کرد. باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد . بعد از رفتن باغبان مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین و چند بار خوش را تکاند تا اینکه به ناچار برگ با تمام مقاومتی که داشت از شاخه جدا شد و بر روی زمین افتاد باغبان در راه بازگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد بی درنگ آن شاخه را از بیخ قطع کرد. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد بر روی زمین افتاد .
ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت:
اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت که فراموش کنی نشانه ی حیاتت من بودم.
بهترین دوست اگر نیستی لا اقل بهترین دشمن باش
غمخوارم اگر نیستی لااقل بزرگترین غمم باش
هرچه هستی بهترین باش چون بهترینها در خاطر می مانند
پس در خاطرات بدم بهترین باش ای بی معرفت
سلام مطلب خیلی قشنگی بود امیدورام که موفق باشی
منم آپم خوشحال میشم مثل همیشه ردپاتو اونجا ببینم مواظب خودت باش
ارزومند آرزوهایت
salam kheyli ghashang neveshte moafagh bashi to mitooni:d kheyli ghashango vagheiyatoziba bood merc
سلام
وبلاگی قشنگ همراه با مطالب زیبا و خواندنی دارید.
موفق باشید
به من هم سر بزن خوشحال می شوم نظر یادت نره
سلام عزیز
به به چه خکشل بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
یا حق