به آنکه حتی دشنه اش را عاشقم
چون دوستت می دارم
حتا آفتاب هم که بر پوستت بگذرد
من می سوزم
پاییز از حوالی حوصلهات که بگذرد
من زرد می شوم
روسری آبی ات که از کوچه عبور میکند
عاشق می شوم
و تا کفش های رفتنت جفت می شوند
غریب میمانم
و تنها وقتی گریه ای گمان نمی برم ،در تو
من سبز میمانم
که نیلوفرانه دوستت می دارم
نه ماننده مردمانی که دوست داشتن را
به عادتی که ارث بردهاند
با طعم غریزه نشخوار می کنند
من درست مثل خودم
هنوز و همیشه دوستت می دارم
آقا شما که خبر نمی دی !! گفتم من بیام خبرت کنم و بگم:
بدو بدو من آپم....!
موفق باشی و به همه ی آرزوهات برسی
تا بعد