همه در خواب بودند،
جز ماه که به ستاره هایش می خندید و
روزگار که از حال دل من می پرسید،
وراه که منتظرم بود.
درختان تماشایم می کردند
و خط سفید کنار جاده دم از رفاقت می زد.
ای کاش با من بودی
و تاریکی را می دیدی که چقدر با محبت بود
و غم را می دیدی که سرافکنده در کنارم می آمد،
و زندگی
آن شب چه سخت می گذشت.
درسینه ی تنگم نفس سنگینی می کرد،
دستهایم می لرزید و بغض گلویم را می فشرد،
همه در خواب بودند...
انگار کنار جاده خط کشیدم که بمانم
درد قلب من. درد نامردیه مهربون
روی علی کلیک کن (فقط سوء تفاهم نشه)
از اینکه شماره نوشتی و گفتی داری میای تهران ترسیدم.
هیچ وقت نه من و نه تو نمی تونیم همدیگه رو ببینیم .
ولی صدای قلب همدیگه رو میشنویم...
به نظرت من چه شکلی هستم؟
به جوابت احتیاج دارم.
سلام مرد
تو که ازمن نا امید تری برام نظرات امیدوارانه می ذاری
جالب می نویسی می دوتی خوبی اینجا چیه هیچ وقت هیچ کی نمی فهمه تو کی هستی ... و اینجا جایی هست که دلت و خالی منی و فحش و می کشی به این دنیا و ادم هاش...