۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

..............................................

اینجوری نگو آدم می ترسه

اونجوری هم که فکر میکنی نیست

البته بین من و نگین مساله ای که باعث آبرو ریزی بشه خوشبختانه نبوده

یهمین خاطرم شاید متوجه نمیشم

به خاطر دیر اومدنم شرمندم که ۳ روزه اینجا کلا اینترنت قطعه

حتی با موبایلم نمیشد

نمیدونم کاش ردش نمیکردی

و اینکه مساله آبرو و ازین حرفا

بیشتر بگو تا بتونم کمکی بکنم

برات دعا میکنم

یا علی


نظرات 1 + ارسال نظر
مینا یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ب.ظ

توی خیابون میافته دنبالم.به من میگه من که باور نمیکنم حرفهای دیگرونو.بیچاره صد دفعه صدام کرد اما ترسیدم اگر
برگردم طرفش دیگه نتونم رو ازش برگردونم.
دلم تنگ شده برا روزای خوشی بی خیالی حتی بی بند و باری.
در آخرین لحضه دیدار به چشمانت نگاه کردم
و گفتم :
بدان : آسمان قلبم با تو یا بی تو بهاریست
همان لبخندی که توان را از من می ربود بر لبانت زینت بست!
و به آرامی از من فاصله گرفتی ، بی هیچ کلامی
من خاموش به تو نگاه می کردم
و در دل با خود می گفتم : ای کاش این قامت نحیف لحظه ای
فقط لحظه ای می اندیشید که
آسمان بهاری ، یعنی ابر، باران ، رعد و برق و طوفان ناگهانی
و این جمله ، جمله ای بود
بدتر از هر خواهش برای ماندن
و تمنایی بود برای با تو بودن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد