تمام حرف هات رو قبول دارم
نه تنها تو گله داری خودمم از خودمگله مندم
چند روز پیش با خونه بحثم شد
اینقدر از لحاظ عصبی ضعیف شدم که گاهی کنترلم از دستم خارج میشه
مثل این دیوونه ها مشت زدم به شیشه
از خونه زدم بیرون تا سر کوچه رفتم
دستمو که نیگا کردم
خیس خون بود
از اونجا تا دره خونه شلوارم کفشم
همه خونی مالی
همسایمون یه تیکه دستمال داد گذاشتم روش
برگشتم مامانم حالش بد شده بود
بردمش خونه خواهرم
۱ ساعتی طول کشید بعدش رفتم بیمارستان
دکتر گفتش تاندون دستتم پاره شده
رفتم عملو
جات اصلا خالی نبود اتاق عمل
داد می زدم دکتره بدتر میکرد
الانم تا ارنج دستم گچه
با دست چپ تایپ می کنم
دلم می خواد شاد باشم
ولی یه چیزی هست که نمیذاره
اونم تنهاییه
ظرف ۱ماهو نیم ۱۶ کیلو کم کردم
بین دوستام شایعه شده معتاد شدم
هر کی یه متلکی بهم میندازه
نمی دونی بخاطر نگین چقدر با اینو اون درگیر شدم
این روزا همه بهم می خندن
هم این و هم اون
بازم خدارو شکر
آره خدا عقل داده
ولی آیا همه عقلا همیشه همه جا درست جواب میدن؟
این وبلاگو با کلی شوق واسه نگین زدم
توش از عشق گفتم
از دوری
از درد بی درمون
از دواش
از شادی گفتمو
از غماش
از پوچی گفتم
از نگین گفتم
ولی باورت میشه به اندازه ۱۰ انگشت دستاش نیامد اینجا؟
یه بار یه کامنت نذاشت.
الان ۹ ماهه فقط از بی وفاییو نامردیو
این آدماش نوشتم
کجا رو گرفتم؟
به چی رسیدم؟
آره باید تغییر داد
ولی اول این دلی رو که نگین شکسته
من هنوزم می گم
تا خدا نخواد نمیشه
مینا خانوم
من ندیدمت هیچیم ازت نمی دونم
ولی این دل و این دردا بود که دوست نه شاید دوست واقعی
شدیم
بیا انتقام بگیریم از اونایی که دلمونو شکستن
بیا شاد باشیم
اگر
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
سلام وقت شما بخیر
از شما دوست عزیز دعوت می شود در مسابقه ی شماره 4 وبلاگ مدیریت زمان و موفقیت( با جایزه) شرکت کنید.
لطفا درصورتیکه پاسخ مسابقه را می دهید پاسخ را در قسمت نظرات همان پست مسابقه ی 4 بنویسید.
یا علی
سلام .خوبی؟انشا الله که خوبی.میدونم ، میفهمم چی میگی...درکت میکنم.جالبه امروز یکی از دوستام بهم اس ام اس داد( :بدترین قسمت زندگی اینه که منتظر باشی و بهترین قسمتش اینه که کسی که انتظارش رو میکشی ارزشش رو داشته باشه. ) میدونی علی ، کسی که واقعا انتظار نکشیده و فقط معنی انتظار رو از روی فرهنگ لغت دیده ، نمیتونه در مورد ارزش داشتن انتظار حرف بزنه.درد انتظار وصف نشدنیه البته انتظار واقعی .هیچ وقت کسی نمیتونه انتظار کشیدن تو رو یا من رو جبران کنه .حتی اگر نگین خانوم برگرده ، اونم برای من برگرده بازم این انتظار جبران نمیشه .هرگز.میدونی من و تو آدمای مهمی هستیم ، آدمایی هستیم که درد انتظار رو تحمل کردیم بی هیچ شریک و بی هیچ همدمی البته از نوع انسانی.
قبول دارم حرفت رو همین دردها بوده که باعث دوستی ما بوده.اما ما دوست شدیم که همین دردا رو از بین ببریم.
راستی ماه ضیافت مبارک.نماز و روزه ات قبول دوست خوبم.ببخشید که دیر تبریک گفتم.
دستت چه طوره ؟ بگذریم کلی حرف دارم برات بالاخره نفهمیدم میخوای چیکار کنی؟ در مورد وبت...ها؟نگو که میخوای همین شکلی ادامه بدی!!
. یه سریال خریدم کره ای اسمش ( سام سون ) کرکر خنده است.تازه شنیدم ماهواره هم پخش میکنه.بابام نمیزاره بیرون برم حداقل فیلم دیدن سرم رو گرم میکنه.
فعلا دیگه نوبت تو هست بگی که چیکار میخوای برای شاد بودنت بکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی یه خواهش که نباید ردش کنی .اوضاع خیته ، خفن تحت نظرم .از این به بعد با اسم غزاله میام .ببخشید ولی خانواده ام با کاراشون فقط منو به آدم کشی مجبور نکردن....