به یاد اون روزهایی که عشق تویه وجودم جایی داشت و من مجنون بودم و نگین لیلی
و این روزا فقط من هستم و خدای من
و گاهی یادی از گذشته
چیزی حدود۱۰ ماه از قهر و جدایی گذشت
مجنون هر روز به هر شکلی قدمی جلو گذاشت
و انگار هیچ کس طاقت خوشیشو نداشت
تا یه روزی که ۲ روز بود لیلی
ترحمی کرد و گوشه چشمی به مجنون نشون داد
ولی خبر نداشت
که
مجنون شده فرهاد
فرهاد شده تنها
دل تنها شده سنگ
دیگه نه عشقو می خواد نه لیلی رو
شیرین و شیرین های دگر هم که بیایند
باز هم....
دو تا گنجشک دنبال هم افتادن تو آسـمون !
یه تریلی توی جاده میادش زوزه کشون !
دو تا گنجشک دو تا عاشق ، بـی خیال و مست و شاد !
یه تریلی با شتابٌ و سرعت خیلی زیاد !
دو تا گنجشک یه تریلی !
یکی مـجنون ، یکی لیلی!
دو تا گنجشکای عاشق تو بیابون می پرن !
اونا از دام سیاه سرنوشت بـی خبرن !
شوفر پیـر تریلی پا گذاشته روی گاز !
خیلی خسته س از بیابون و یه جاده دراز!
دو تا گنجشک یه تریلی ! مث مـجنون ، مث لیلی!
دو تا گنجشک ، که تناشون داغه از تب علاقه !
یه تریلی که با چرخاش، ضجه یه اتفاقه !
دو تا گنجشک که پراشون پر شده، توی بیابون !
یه تریلی،که روی شیشه ش باقی مونده ردی از یه قطره خون !
دو تا گنجشک .... یه تریلی ! نه یه مـجنون ! نه یه لیلی ! یه تریلی ! ....
چه عاشقه بی عقلی بودم و همش احساس بود
خدایا شکرت
خرابه مرامتم
سلام .
وبلاگ قشنگی داری .
خوشحال میشم به منم سر بزنی .
موفق باشی .
سلام.این شعر واقعآ خیلی باحال بود!خیلی خوشم اومد.
راستی ممنون که بهم سر زدین!!!
سلاااااااااااااااااااااام!وبلاگتون جالبه