دل من لایق اینکه بندازیش زمین نبوووووووود.
حالا که رفتنی ام با کوله بار خاطره.... نمی خوام حتی بیای یه لحظه پشت پنجره....
من کاری ندارم با اشکهای تو من.... من نمیمیرم دیگه برای تو ....
من نمی ریزم دیگه اشکی به پای تو.... من خسته شدم دیگه به جون تو....
من جون سپردم توی زندون تو.... من می خوام برم دیگه بدون تو بدون تو....
اینو می دونم بدون تو شبها با غمها مهمونم.... تو نباشی پیشم بی تو من ویرونم....
خداحافظ ای یار مهربونم.... من بدون تو شبها با غمها مهمونم....
و نباشی پیشم بی تو من ویرونم.... خداحافظ ای یار مهربونم....
حالا که رفتنی ام با کوله بار خاطره.... نمی خوام حتی بیای یه لحظه پشت پنجره ....
به خدا راه من و تو عزیزم جدا شده .... سهم من از عشق تو گریه ی بی صدا شده....
نه دیگه نمیشه دیگه نمیشه می دونم نمی تونم.... نه دیگه نمی شه واسه همیشه بزار تنها بمونم....
نه دیگه نمی شه با تو نمی شه می دونم نمی تونم .... نه دیگه نمی شه واسه همیشه بزار تنها بمونم....
اینو می دونم بدون تو شبها با غمها مهمونم.... تو نباشی پیشم بی تو من ویرونم....
خداحافظ ای یار مهربونم.... من بدون تو شبها با غمها مهمونم....
تو نباشی پیشم بی تو من ویرونم.... خداحافظ ای یار مهربونم....
من کاری ندارم با اشکهای تو من.... من نمیمیرم دیگه برای تو ....
من نمی ریزم دیگه اشکی به پای تو.... من خسته شدم دیگه به جون تو ....
من جون سپردم توی زندون تو.... من می خوام برم دیگه بدون تو بدون تو....
اینو می دونم بدون تو شبها با غمها مهمونم.... تو نباشی پیشم بی تو من ویرونم....
خداحافظ ای یار مهربونم.... من بدون تو شبها با غمها مهمونم....
تو نباشی پیشم بی تو من ویرونم.... خداحافظ ای یار مهربونم....
همیشه می دونستم افشین رو دوست داری حتی بیشتر از من به همین خاطر ترانه ی افشین رو نوشتم.
این روزها تازه فهمیدم چقدر بالا رفتم از خاک....
برای اولین بار(نگین) من حتی سایه ی خودم را هم به خاطر تو جواب کردم
خدایا خسته ام خسته تر از آنچه تو می دانی ...
نالانم نالانتر از آنکه تو دیده ای ... پریشانم پریشانتر از آنکه تو می شناسی ...
سلام
مدتیه آپ نمی کنم.سر حسابی شلوغه......sorry
گاهی اوقات
احتیاج به یه آدمی داری٬
یه دوستی٬
که واسته روبهروت
محکم توی چشمات رو نگات کنه
و بزنه تو گوشت
که تو٬ صورتت خم شه و دستت رو بذاری روی گونهت و دوباره نگاش کنی
ببینی که خشمگینه٬
ببینی که از دستت عصبانیه
توی اخم صورتش ببینی که دوستت داره
ببینی که دوستته.
که نگاش کنی٬ همونجوری که دستت روی صورتیه که اون بهش کشیده زده٬
که بهت بگه « تو چته؟ بسه٬ به خودت بیا .. تو چته .. »
که سرت فریاد بکشه ..
که تو یه هو بلرزی٬
که بری بغلش٬
که بغلت کنه٬
همون دستی که کوبید تو صورتت رو بذاره رو سرت٬ توی موهات٬
که سرت رو فشار بده توی گودی شونش٬
که تو چشمات رو ببندی٬
روی شونهش گریه کنی٬
بلزی٬
و با خودت فکر کنی که « تو واقعاً چته .. »
مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند. گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد. گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.
گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد. مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس می گویم و می ستایمت.
دوستت دارم مادر