۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

وای..........................................

چقدر صبر کردن سخته

نظرات 5 + ارسال نظر
مینا جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:00 ب.ظ

سلام.
لحظه ها یه زمانی خیلی زود می گذرند یه زمانی هم خیلی سخت می گذرند.همیشه برای دوست و رفیق می نوشتم
امیدوارم از تمام لحظه های زندگیت لذت ببری.اما نمی دونم چرا حتی یادم نمیاد که فقط یه بار این احساس به من دست داده باشه.نمی دونم دارم واقعا زندگی میکنم یا فقط یه جسد متحرکم.چقدر حیرون بودن بده.این طوری زندگی به بدترین شکل میگذره.فیلم دیدن رو خیلی خیلی دوست دارم.عاشق کتاب خوندنم.برام کتاب خوندن لذت بخشه.اما
هیچ وقت هیچ کس برام یه کتاب هدیه نیاورد،یا وقتی گفتم که چقدر دیدن این فیلم رو دوست دارم هیچ کس سعی نکرد حتی داستان فیلم رو برام تعریف کنه.برای هیچ کس ذره ای ارزش ندارم.مثل یه تیکه کالا ازم استفاده
میکنن و آخرش مثل یه تیکه آشغالی که حتی دیگه قدرت بازیافت یا بازبکاربردن رو نداره دور میندازن.راستی یه کار بدی کردم ولی بدون که اگر می تونستم واقعا اون رو انجام نمیدادم و این کاربد در حق تو بود از نظر من کار
بدی نبود مثل یه دروغ مصلحتی بود.گفتم کار بد چون شاید از نظر تو یا هر کس دیگه ای که از باطن ونیت من خبر نداشته این طور به نظر بیاد.

مینا جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:01 ب.ظ

کاش فقط کمی من رو هم به حساب بیارن .باورت میشه بیشترین ضربه رو از خانواده ام تا حالا خورده ام.
از کسایی که فکر میکنن فقط حرف درست رو خودشون میزنن .ای خدا چرا باید اینقدر خودخواه باشن.
چرا یه لحظه هم فکر نمیکنن که خودشون هم انسان هستند و انسان در هر شرایط وهر سنی اشتباه و خطا میکنه
و شاید طرف مقابل داره درست میگه.تازه میفهمم که وقتی میگن :تضاد ارزشی، اختلاف شدید فکری...یعنی چی
تازه فهمیدم که من مال این نسلم وخانواده ام مال یه نسل دیگه...هیچ وقت نشد که با من مخالفتی صورت نگیره...
علی جونم تو رو قسمت میدم به همه ی مقدساتت که برام از ته دل دعا کنی تا من هم طعم خوشبختی واقعی رو
بچشم

مینا جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:02 ب.ظ

می دونی در مورد تو با چندتا از دوستام حرف زدم به من گفتن مگه برنامه شوک رو ندیدم باید در اولین فرصت ازت خدا حافظی کنم.راستش حرفایی زدن که واقعا از حق نگذریم درست بود.اما من وتو فقط از طریق نوشتن با
هم در ارتباط هستیم و هرگز هیچ وقت همدیگه رو نه ملاقات میکنیم و نه صدای هم رو میشنویم.این طوری هم از نظر شرعی بهتره و هم ازجهات دیگه.یه دوستی پاک و بی ریا و بدون دروغ و بدون کلک و بدون نامردی و بدون
سیاه بازی و بدون سرکار گذاشتن. همراه با خیلی چیزای خوب .................البته اگر تو من رو قابل دوستی بدونی
علی یه چیزی بنویس تا آروم بگیرم بگم عیب نداره منم یه روز یه چیزی میشم دیر یا زود داره ولی سوختن و ساختن نداره.همه چیز به من تحمیل میشه . فکر کنم در اینده ازدواجم هم اجباری و به زور خانواده ام باشه .
یه سوال خیلی مهم که به جوابش واقعا احتیاج دارم:اگر یه کسی تو رو دوست داشته باشه ولی تو ازش متنفر باشی
و از کنار اون بودن احساس وحشتناکی بهت دست بده ، چیکار میکنی؟؟برام دعا کن یا علی

مینا جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:03 ب.ظ

میدونی فهمیدن خانواده ام از این که من با تو مکاتبه میکنم مساوی با مرگ حتمی منه...............................

مینا دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:41 ب.ظ

جواب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد