۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

دل درده.......................................

وقتی مینویسی از عشق متنفری یعنی چی ؟ یعنی از دربدریش ، از سختی هاش ، از گوشه گیری هاش ، از ناراحتیاش ، از غمهاش ،از تنهایی هاش ، از سقوط و...



دقیقا از همه ی اینا متنفر شدم

ذات عشق زیباست ولی....



بگذریم اینا رونوشتم تا بدونی که توی تصمیم گیری فقط احساسات رو در نظر نگیری.


تا گذشته ای که زیاد هم دور نیست فقط احساساتم بود

و اینکه هر چه گذشت به خیلی از حرف های نگین رسیدم

میدونم میاد و اینا رو می خونه

بزرگترین اشتباه من این بود که نگین رو جزعی از مالکیت های خودم می دونستم

اتفاقاتی هم افتاد برای خودم که برام روشنتر شد

غیرت هم دیگه جاش رو با بد دلی عوض کرد

بد دلی اول به خود آدم لتمه می زنه و داغون می کنه و بعد دیگری

مهم اینه که فهمیدم

و این نه اتنها برای نگین شاید کسه دیگه ای که یه روزی باهاش ازدواج کنم برام خوب و مفیده

درسای جالبی گرفتم

ولی هنوز قلبم فقط برای نگین میتپه

دختری که اولین بود برام و به امید خدا آخرین باشه

هیچ کس از آینده خبر نداره

منم یه فکر هم نمی کردم کارمون به اینچنین جدایی برسه

خیلی رنج کشیدم

دلتنگی هایی که خفم می کرد

دلم براش تنگ می شد و هیچ کاری جز صبر نداشتم

می خواستم ببینمش کنارم باشه

همیشه و همه جا

و حال تنها چیزی که خوشحالم می کنه اینه که

خندش رو ببینم حتی از فاصله ی خیلی دور

اینجا برای تمام حرف هایی که زدم در مورد نگین

بخاطر تمام دلگیری هام ازش

بخاط عشق زیادی که بهش داشتم و جز عذاب چیزی براش نداشت

ازش معظرت خواهی می کنم

زندگی به قول رفیقم دو روزه

یکی امروز یکی فردا

امروز رو بچسب که از فردا کسی خبر نداره

تنها دردایی که داشتم این یکی ۲ ماه اخیر شدید شدن مریضی مادرم بود

که شکر خدا هفته پیش عمل کرد و باز خدارو شکر الان حالش خوبه

و دیگه سربازیم که خیلی دویدم برای معافی

بازم امید بخدا

از سربازی نمی ترسم

فقط نگران مامان بابامم

از نگین هم مطمئنم

چون بهم ثابت کرد که حرفش حرفه

و اینکه نجیبه

امیدوارم لیاقتش رو پیدا کنم اونروزی که وجودش در کنارم باشه

و دیگه چقدر خدا رو کنار خودم حس می کنم

خدایا شکرت

برای داشتن خودت و دوستای خوب

امیدوارم هر کسی به هر شکلی که گرفتاره خدارو از یاد نبره

چون یاد خدابود که به من قدرت و صبر تحمل داد

نمی دونم چرا اینا رو می نویسم

نمی دونم

شاید خدا شاید عشق

شاید یه عشق که خارش رو زدم و فقط گلش مونده

و بی آزار شده

برای من و  برای نگین

می خوام یه اعترافی بکنم

که هنوز نگین رو حتی از روز اول بیشتر دوست دارم

و دیگه مطمئن شدم که عشق یکطرفه نیست

حتی اگر برای یه ثانیه باشه

چقدر عوض شدم

و چقدر این عوض شدن برام سخت بود

ولی هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد

زندگی زیبا شده

برای من نگین و امیدورام تو و همه و همه

یا علی






سلامونالیکم................................

سلام

چند روزی نبودم الانم اینترنتم تمام شده

بعد میام ومفصل حرف میزنم

دعا کنین معاف بشم

در ضمن جیغ جیغو (نگین)

شاید متنفر باشم از عشق ولی فراموشت نمیکنم

هنوز سرجات هستی

مگه بمیرم که از شرم خلاص شی





به او گفتم کجا میروی؟

گفت به سوی سرنوشت

 

گفتم سرنوشت دیگر چیست؟

گفت همان چیز که به دنبالش میروم

 

گفتم سرنوشتت که تقدیر نیست؟؟

گفت گفت برای من سرنوشت تقدیریست نانوشتهخودکشی

گفتم سرنوشت آغاز و پایانش چیست؟؟

گفت آغازش تو بودی نمیدانم پایانش چیست

گفتم مگر نگفتی دنیایم فقط با تو باقیست؟

گفت آری گفتم ولی این سخن ها بچه بازیست

 

گفتم راست است رسم زیبا رویان بی وفاییست؟

گفت آری زندگی رسمش بی وفاییست

 

گفتم حرف آخر را بگو بدانم دردت چیست؟

گفت تقدیر من در باتو بودن نیست

 

گفتم بی وفا سخن کوتاه که سهمت تنهاییست

گفت باشد ولی این جدایی تقصیر ما نیست

دلشکسته گشتم زاین بی وفایی های او

دست بر آسمان بردم کردم شکوه زاو

دل گرفت کردم تفعل بر حافظ شیرین سخن

مضمونش این بود رفتنی را به راه باید سپرد

 

فردا روزی زکویش کردم گذر

دیدم صدای شیون و ناله می آمد بلند

 

در خانه یار همهمه بود

غوغا بود

 

یک جسد کنج اتاقی دیدم

چهره همچو ماهی دیدم

آری دخترک همان یار بی وفایم بود

با تیغ دستان خود را بوسیده بود

 

دگر رخت از دنیا بسته بودرفتن

او زپیش من رفته بود

 

صورتش را دیدم که رویش لبخند نقش بسته بود

چشمهایش باز بود و هوای دیدنم را کرده بود

بغض گلویم را گرفت و میفسرد

اشکهایم بی امانی را به من هدیه کرده بود

 

دیدم در دستانش کاغذی بود

باز کردمش با خون خود ر آن نوشته بود

 

دیدی که گفتم  که دنیایم با تو باقیست

وگرنه رسم ما عاشقیست

می روم تا همیشه با تو مانم ای گلم

گریه نکن که یا گریه هایت پژمرده ام



شکر خدا...................................

به یاد اون روزهایی که عشق تویه وجودم جایی داشت و من مجنون بودم و نگین لیلی

و این روزا فقط من هستم و خدای من

و گاهی یادی از گذشته

چیزی حدود۱۰ ماه از قهر و جدایی گذشت

مجنون هر روز به هر شکلی قدمی جلو گذاشت

و انگار هیچ کس طاقت خوشیشو نداشت

تا یه روزی که ۲ روز بود لیلی

ترحمی کرد و گوشه چشمی به مجنون نشون داد

ولی خبر نداشت

که

مجنون شده فرهاد

         فرهاد شده تنها

دل تنها شده سنگ 

دیگه نه عشقو می خواد نه لیلی رو

شیرین و شیرین های دگر هم که بیایند

باز هم....


یادی از گذشته.........

یکشنبه 27 آذر ماه سال 1384 ساعت 2:46 PM


دو تا گنجشک دنبال هم افتادن تو آسـمون !
یه تریلی توی جاده میادش زوزه کشون !
دو تا گنجشک دو تا عاشق ، بـی خیال و مست و شاد !
یه تریلی با شتابٌ و سرعت خیلی زیاد !
دو تا گنجشک یه تریلی !
یکی مـجنون ، یکی لیلی!
دو تا گنجشکای عاشق تو بیابون می پرن !
اونا از دام سیاه سرنوشت بـی خبرن !
شوفر پیـر تریلی پا گذاشته روی گاز !
خیلی خسته س از بیابون و یه جاده دراز!
دو تا گنجشک یه تریلی ! مث مـجنون ، مث لیلی!
دو تا گنجشک ، که تناشون داغه از تب علاقه !
یه تریلی که با چرخاش، ضجه یه اتفاقه !
دو تا گنجشک که پراشون پر شده، توی بیابون !
 یه تریلی،که روی شیشه ش باقی مونده ردی از یه قطره خون !
دو تا گنجشک .... یه تریلی ! نه یه مـجنون ! نه یه لیلی ! یه تریلی ! ....


چه عاشقه بی عقلی بودم و همش احساس بود


خدایا شکرت

خرابه مرامتم


زندگی .......................................

سلام

می بخشی که چند روزی خونمون بهم ریخته بود و کامپیوترم جمع بود

اگه می بینی اینجا دیگه نمی خوام ناراحتیمو نشون بدم یا ننویسم

برای اینه که نمی خوام دیگه بیهوده ناراحت باشم

تورو خوب درک می کنم

ولی رفتاره مامانت یا دیگران رو اصلا نمی فهمم چرا

چرا اینقدر چشماشون رو بستن؟

به چی فکر می کنن

یا به قول خودت تورو چی فرض کردن

ولی هر چی هست

دیگه نباید اهمیت بدی

من و تو نباید برای دیگران زندگی کنیم

من و نگین همچین اشتباهی رو کردیم و آخرش هم این با هم نبودن نتیجش شد

که الان که به قضیه نگاه می کنم

چه غصه ها و ناراحتیای بیهوده و پوچی بود

زندگی فقط یه بار جریان پیدا می کنه

یه شروع یه داستان و یه پایان

شاید این داستان کوتاه و چند صفحه ای باشه

شاید یه خط و شایدم یه رمان هزار صفحه ایه چند جلدی

هر چه که باشه زندگی فقط یه باره

از دست نده

امیدوار باش به اینکه زنده ای سالمی سرپایی

چیز هایی داری که آرزویه خیلیایه دیگست

شاید خیلی جاها هم تو آرزو ها داری

از شروع دوباره خودم خیلی حرف زدم

که الان که فکر میکنم

شروع دوباره وجود نداره

باید راه رو عوض کرد

مسیر رو تغییر داد تا درست به جایی رسید که می خواد

دوستیه منو تو دوستی نیست

انگار ۲ بیماریم که یه جا هستیم با یه درد مشترک

که این مارو نزدیک میکنه بهم

خیلیا میان و می رن ولی آخر سر باز ماییمو این درد

من خودم شخصا هیچ چیزو فراموش نمی کنم

کوچکترین محبت ها رو

ضعیفترین دوستیا رو

و جنبه های منفی که بماند

اگه بخوای درست فکر کنی زندگی همینه

چیزی به عنوان خلاء وجود نداره یا خوشی یا ناراحت

یا گرفتاره غمی یا درگیر لحظات خوب و قشنگی که باز پایانش همون غمه

حالا غیر این حرف هایی که زدم

حرف اصلیم اینه که فقط خودت باش برای خودت

و بجز محبت خدا چشم براه لطف کسه دیگه ای نباش

که محبت دیگران هم جزئی از لطف خداست که گاهی به حکمتی شامل حال من و تو نمشه

ولی همیشه اینطور نمیمونه

به قول شاعری که نمی دونم کیه


دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت

دائما یکسان نماند حال دوران.غم مخور


حالا یکم از خودم بگم

دوست خوبم حال من مثه توئه

شاید نه به شدت تو

ولی قبول کردم که اشتباه رفتم راه رو و این نتیجش شد

جلوئ ضرر رو از هر جا بگیری منفعته

حالا این روزا من علی هستم

من دوست خدام اگر خدا لایق بدونه

باور کن همین سختیاست که مارو بخدا نزدیک می کنه

و چقدر این دوستی شیرینه

عشق بخدا عشق اصلیه

و تمامه آدم ها هرکدوم برای دیگری وسیلست

وسیله ای برای امتحان

من امتحانم رو رد شدم

ولی دوباره سعی خودم رو می کنم

و پیروز میام بیرون

نه برای رسیدن به نگبن

برای درست انتخاب کردن و درست رفتار کردن

برای رضای خدا که ازم درست بودن رو می خواد


امسال چند باری امام هشتم

آقا امام رضای غریب

طلبید رفتم مشهد

همیشه از راه که میرسم می رم یه جا وسایلمو می ذارم مو

بعد یه راست می رم حرم حتی اگه از خستگی بخوام بمیرم

ناراحتم دفعه آخر نشد و  صبح رفتم

اینو می خواستم بگم که کنار ضریح

دعات کردم

همیشه هم بخاطم میای

برات دعا می کنم

و اینم می گم تو شرایط سخت من حضور خدا رو کنار خودم احساس کردم

به خود خدا که راست می گم

مخصوصا 2 شب که بدترین شبای عمرم بود تا به امروز

باهاش حرف زدم و فقط گوش می داد

و آخر هم دستم رو گرفت

خدایا ممنونم ازت

دارن اذان می دن

امیدوارم به حق همین اذان مبارک هرکی هر کجای دنیا هست

شادیاش بیشتر از غمهاش باشه

مخصوصا تو که این روزها جزو سخترین روزهات هست

هر وقت که احساس می کنی از فشار غم و تنهایی داری خم میشی

به این فکر کن که خدا اینو ازت نمی خواد!!!

منتظر یه حرکت یا یه اتفاق خوب باش

به دلم خورده این روزها دارن تمام میشن

یا علی