چشمانت نمی توانند مرا بگیرند
وقتی می خوندم یه مدلی شدم که انگار کنارم نشستی
اینقدر ساده و بی ریا نوشته بودی که بعضی جاهاش خودمو کنترل می کردم
که گریم نگیره
باور کن خسته نمیشم ناراحتم نمیشم از نوشته هات
ازین دلم میگیره که ای کاش می شد کمکت کنم
ولی ...
در دوست داشتنه خانوادت شکی نیست
هر کسی روشی داره تو نوع ارتباطش
رفتارش حتی بروز عشق و دوست داشتنش
می دونی جوونیه ما یا کلا این دوره که ما هستیم
با دوران جوونیه پدر مادرمون خیلی فرق داره
جزئیات بیشتر شده
احساس ظریفتر
عقل هم که دیگه...
خودم اصلا انتظار ندارم از کسی که نزدیک به ۳۵ سال
ازم بزرگتره منو درک کنه
که مطمئنا ۹۵٪ هم نمی تونه
باید خودت باشیو خودت
نابرده رنگ گنج میسر نمیشود
گنج تو آزادیه
آرامشه
حرمته
ارزشه
تنها راه پیروزیت درسه
من هرجور کمکی بخوای برات انجام می دم
خدایی نکرده فکر نکنی ترحم می کنم
نه اصلا
می خوام چون خودم خوردم زمین
تو نخوری
هیچ کس نباید....
امیدت بخدا باشه
و سعی کن با اینکه میگی دیگه راحت دروغ میگی
هیچ وقت به خودت دروغ نگی
این میشه که بالا سرت
بلندت می کنه
بگو یا علی
پاشو
اگه خدا بخواد می خوام فوق بخونم
بخاطر ادا اطفار اون خانم سال پیش نتونستم
رتبم نزدیک قبولی بود
ان شاءالله امسال
آزادی توی ایران برای دخترا خیلی کمتره
البته به خانواده هم بستگی داره
دلم می خواست می تونستم کاری واست بکنم
واسه فیلم هم هر موقع که خواستی رو چشمم
در مورد سئوال
کلا بی خیال
دیگه نمی خوام یه لحظه هم بهش فکر کنم
این دفعه که رفتم مشهد
۲بار رفتم حرم واسه همه دعا کردم واسه تو هم
سر سفره افطار میای تو ذهنم
امید بخدا
نا امید نباش
دلت باید روشن باشه
کاش دوستی فقط این نبود
می تونستم کاری بکنم
تازه تو خیابونم هیچ خبری نیست
هرچی بیشتر میری می بینی جز الافی و پوچی هیچی نداره
بعضیا هم که عشق تریپن که الکی خوشن تو دلشون معلوم نیست چه خبره
بعضا هم که انگار شغل اولشونه چه پسر چه دختر
خلاصش این که به قول دوستم
عشق باشه ته چاه باشه
فکر کن
چه ربطی داشت
سلام
واسه تبریکت ممنون
چه قدر خوب گفتی در مورد انتظار
دستم خوبه
جات خالی چند روزی رفتم مشهد
به همین خاطر نمی تونستم زود بیام
باورت میشه دارم دل می کنم برای همیشه از نگین
چقدر دلش از سنگ بود
خیلی اتفاقا داره میوفته و افتاده
خیلی چیزا جدیدا دارم میشنوم ازشون
که منو مصمم میکنه
که جدایی برای همیشه
خوشحالم کردی که خوبی
سریاله سامسونم آره خنده داره
تو خونه نیگا می کنن ولی من
می فهمی که چی می گم
فقط خیابونا رو متر میکنم
خوبه واسه سرگرمی یه راهی پیدا کردی
راستی فیلم زیاد دارم اگه خواستی
بهم بگو ولی چه جوری به دستت برسونم؟
غزاله خانوم
امشب شبه قتل امام علی
یادت نره دعام کنی
منم حتما دعات می کنم
ساله پیش خیلی دلم پر بود
دانشگاهم بودیم
هنوز نگین بود
چه روزای قشنگی بود
حالا این روزا
بی خیال دیگه بسه از غم گفتن
راستی یه سئوال
اگه نگین
وقتی با من بود با یکی دیگه هم می بود و من الان می فهمیدم
که این سردیا به خاطر اونه
تو میگی چیکار باید می کردم
نمی گم اینطوریه
فقط می خوام بدونم
راستی واسه اینکه گفتی من میخوام چیکار کنم
میخوام بشینم فوق بخونم اگه خدا بخواد
امیدت به خدا باشه همه چی حله
یا علی
تمام حرف هات رو قبول دارم
نه تنها تو گله داری خودمم از خودمگله مندم
چند روز پیش با خونه بحثم شد
اینقدر از لحاظ عصبی ضعیف شدم که گاهی کنترلم از دستم خارج میشه
مثل این دیوونه ها مشت زدم به شیشه
از خونه زدم بیرون تا سر کوچه رفتم
دستمو که نیگا کردم
خیس خون بود
از اونجا تا دره خونه شلوارم کفشم
همه خونی مالی
همسایمون یه تیکه دستمال داد گذاشتم روش
برگشتم مامانم حالش بد شده بود
بردمش خونه خواهرم
۱ ساعتی طول کشید بعدش رفتم بیمارستان
دکتر گفتش تاندون دستتم پاره شده
رفتم عملو
جات اصلا خالی نبود اتاق عمل
داد می زدم دکتره بدتر میکرد
الانم تا ارنج دستم گچه
با دست چپ تایپ می کنم
دلم می خواد شاد باشم
ولی یه چیزی هست که نمیذاره
اونم تنهاییه
ظرف ۱ماهو نیم ۱۶ کیلو کم کردم
بین دوستام شایعه شده معتاد شدم
هر کی یه متلکی بهم میندازه
نمی دونی بخاطر نگین چقدر با اینو اون درگیر شدم
این روزا همه بهم می خندن
هم این و هم اون
بازم خدارو شکر
آره خدا عقل داده
ولی آیا همه عقلا همیشه همه جا درست جواب میدن؟
این وبلاگو با کلی شوق واسه نگین زدم
توش از عشق گفتم
از دوری
از درد بی درمون
از دواش
از شادی گفتمو
از غماش
از پوچی گفتم
از نگین گفتم
ولی باورت میشه به اندازه ۱۰ انگشت دستاش نیامد اینجا؟
یه بار یه کامنت نذاشت.
الان ۹ ماهه فقط از بی وفاییو نامردیو
این آدماش نوشتم
کجا رو گرفتم؟
به چی رسیدم؟
آره باید تغییر داد
ولی اول این دلی رو که نگین شکسته
من هنوزم می گم
تا خدا نخواد نمیشه
مینا خانوم
من ندیدمت هیچیم ازت نمی دونم
ولی این دل و این دردا بود که دوست نه شاید دوست واقعی
شدیم
بیا انتقام بگیریم از اونایی که دلمونو شکستن
بیا شاد باشیم
اگر
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…