۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

نامت را...................................

نامت را ، سیب دید
سرخ شد
مهتاب شنید
سرد شد
من ، آنسوی نامت رفتم
از عشق میمیرم
سیب نامت را با تابستان آشنا کرد
تابستان گرم شد
عطر بن بست انجیر
در گرمای تابستان گم شد
گلهای قرمز گستاخ
در پارکها میشکفتند
جای من نبود
من که تنها بودم
با عطر بن بست انجیر
دوست شدم
در نیمه راه تابستان
ما دلهایمان برای باران تنگ شد
با نامت
بر سرعت گام هایمان افزودیم
و نامت را
بلند خواندیم
باران شد
بارن بن بستی عطر انجیر را گشود
عطر انجیر
در انبوه بوهای قهوه ای
رها شد
من که تنها بودم 
تنها ماندم
من می شدم
در نشست و بر خاست مه
شمشادها
زبانه کشیدند
شمشادها را به دوستانم سفارش کردم
دوستانم باور نکردند
لبخند زدند
من به ناباوری دوستانم پشت کردم و رفتم
رها در انبوه بوها
میان شمشادها
باران خواند
به نامش
که از عشق مردن را
آسان میکند
شمشادها در آغوشم گرفتند ...


                 و سر انجام گوری در پاییز ..

 

نمی میرم چون تو نفس می کشی....

 

دلتنگی.....................................

دلتنگی های آدمی را باد ترانه میخواند،

 رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد،

 و هر دانه ی برفی به اشکی نریخته می ماند

 

خیلی دلم گرفته.کاش کاش کاش......... . .   .   .    .      .        .

توی این اتاق سرد و بی روح یه چیزی هست که منو از تنهایی در میاره اونم دلتنگیه  تو ِ

کجایی الان؟چیکار می کنی؟

نمی دونم چرا اینهمه دلتنگم امشب ؟

می خوام اسمتو داد بزنم ولی ......... . .   .   .    .      .        .

 
 امشب وجودم سراغ صخره های دل شکسته را می گیرد غافل از اینکه خود دلی شکسته دارم ... .   .   .    .      .        .