۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

سفر...................


باید از سفر بنویسم


از رفتن و نبودن


اتفاق این روزها


تو هیا هوی رفتن


تو شوق رفتن


من سرشار از دلهره


من لبریز از دلواپسی


بدرقه تو غصه ی قلبم


بدرقه تو حسرت نگاهم


تو را به سفر سپردم


تو را به راه سپردم


همسفر مهتاب ...رهگذر جاده زمان


یک رویای در به در شده


گمشده ای در کو چه های ارزو


مسافری دل خسته از سفر


سفری بی همسفر


دوباره شبی دیگر...دوباره احساس نفس های تو


دوباره نیاز تو...


مرا می برد به سفر.........


سفری بی همسفر.........


میشه باور کرد... داشتنت را


میشه باور کرد...با تو بودن را


میشه از تو گفت ...برای تو نوشت


میشه با واژه واژه حر فهات... یه عمر دلباختگی کرد


میشه با حسرت بودن تو ...یه عمر دیوانگی کرد


میشه با تصویرت ...همسایگی کرد


میشه عقربه های ساعت را با نفس های تو شمرد


میشه یه عمر منتظر مسافر جاده بود


چیزی تا امتحان نمونده ......................

                                  و یه عالمه دلواپسی

دستهایت را دوست دارم...............................

زندگی شاید

ریسمانی است که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد

زندگی شاید آن لحظه مسدودی ست

که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد

آه ...

سهم من این است

سهم من این است

سهم من

آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد

سهم من پایین رفتن از یک پله متروک است

و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید :

دستهایت را دوست دارم.

 

بیا با هم عوض کنیم ................................

بیا با هم عوض کنیم
جای دلامونو یه بار
تا من بشم یه تیکه سنگ
تا تو بشی عاشق زار

یه شب با چشم دل من
عشقو تماشا بکنی
خودت رو هر جوری شده
تو دله من جا بکنی

تا تو دچار من بشی
لحظه شمار من بشی
خواب و حرومت بکنم
صید شکار من بشی

برام یه بازیچه بشی
بشم تمومه زندگیت
تا پشت سر بخندم
به سادگی و بچگیت

این در و اون در بزنی
واسه به من رسیدن
برات یه رویا بشه
منو یه لحظه دیدن

ناز دلم رو بکشی
از عشق جوابت بکنم
پر از نیاز من بشی
غرق عذابت بکنم

تا جون داری گریه کنی
تا جا داره من بد بشم
     همیشه خواهشم کنی
                         همیشه دست رد بشم 

 

ندانستم...........................


از پرنده آسمان پرسیدم عشق چیست؟


پاسخم داد رهایی


از جغد شب پرسیدم


به من گفت : تنهایی


از گل سرخ پرسیدم


گفت: نمیدانم


و اگر از من بپرسی، خواهم گفت


احساس بین من و تو


و تو چه میگویی؟؟؟




ندانستم...


ندانستم که من کیستم...


ولی دانستم تو کی هستی...


ندانستم که عاشق کیست...


ولی دانستم عشق چیست...


احساس نکردم شب روز میگذرد...


ولی احساس  کردم تویی که میگذری...


چشمانم به روشنایی جوابی نمی گفت...


چشمانم  تو را جواب گفت...


دست هایم را باز خواهم گذاشت تا تورا در آغوش بگیرم...


قلبم را خواهم بست تا هیچ کس دیگری وارد آن نشود...


چشمانم را خواهم بست تا  تصویری غیر از تو در آن نقش نگیرد...


زبانم را خواهم بست تا بستن در های بسته را نگوییم...


گوش هایم را خواهم بست تا صدای عشق از آن بیرون نرود...


نگاهم را باز خواهم گذاشت تا عشق را همیشه ببینم...


احساس نکردم تکه آینه عشق در قلبم فرو رفت...


احساس نکردم سم عشق وجودم را فرا گرفت...


احساس نکردم روزی خواهم شکست...


روزی خواهم گریست...


روزی خواهم رفت  به آن طرف آینه....


آینه ای که تکه اش در قلبم است...


و نور زندگی من...


و توان زندگی ام...


ندانستم زمستان کی گذشت...


ندانستم بهار آمد...


ندانستم بهار هم دارد می رود...


فقط دانستم این ما هستیم که مانده ایم و گذشتن ها رو تماشا میکنیم...


تماشا میکنیم و برای روزهایی که بر نمی گردند اشک میریزیم...


ندانستم زندگی چیست...بلکه دانستم زندگی کردن چیست...


ندانستم دستانم به هم میرسند.... دانستم دستانم به تو نمی رسند...


نگاهم تورا نخواهد دید...قلبم تورا خواهد دید....


بعد از همه ندانسته هایم....


دانستم که  دوست داشتن تو است که تا آخر عمر خواهد ماند...و من دوست دار تو...


و دانستم که عشقم برای تو است..و من عشق تو...