لغزنده چون اثیر
رخشنده چون شهاب
رقصنده چون فریب
گیرنده چون شراب
پوینده چون امید
گوینده چون نگاه ،
پاینده چون خیال
سوزنده چون گناه ،
فرخنده چون شباب
دلزنده چون بهار ...
اینست آنچه من ،
خوانم به نام : « یار »
شبی آرام چون دریا بی جنبش
سکون ساکت سنگین سرد شب
مرا در قعر این گرداب بی پایاب می گیرد
دو چشم خسته ام را خواب می گیرد
من اما دیگر از هر خواب بیزارم
حرامم باد خواب و راحت و شادی
حرامم باد آسایش
من امشب باز بیدارم
میان خواب و بیداری
دلم خیلی تنگه برات. . . . . . .
- عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش -
سلام اومدی بالاخره؟
خوش اومدی
جات تو این شبا خیلی خالیه.
شروع کن ... . . . .