آسمان پاییزی است...
دل ما غنچه نشکفته...
خود ما یکسره پژمرده...
همه انسانیم ...
روح ما آهن نیست...
راستی مهربانی چیست؟
عشق یعنی چه؟
معنای پرستو را که می داند ؟
اما تو ...
تو از تبار پاییز رنگارنگی...
این را خوب میدانم...
این را هم می فهمم...
ای غریب آشنا...
سخاوت در دستت بود که آمدی...
و بوی صداقتت...
فضای قلبم را آکنده از مهر کرد...
و بگذار آهسته بگویم...
عشق را در تو یافتم...
و بگذار آهسته بگویم...عشق را در تو یافتم...زیبا بود...
ممنون از اینکه نظر دادین
سلام.
وبلاگ زیبای تورو اتفاقی پیدا کردم. از گوگل و فکر کنم آرشیو روزای اولت باشه. یه حس غریبی داشتم وقتی اینو خوندم : امشب داری می ری مشهد !
خیلی از این شبها تو خوابگاه دانشجویی داشتم. خیلی از این شبایی که ساعت 3 یا 4 یا حتی تا صبح نشستم و نوشتم : امشب داری می ری ... جاده دروغ نمی گه ...
یادش بخیر. می خوام برم تو نوشته های مهر 86 هنوز ندیدم. امیدوارم آخر نوشته هات چیزای خوب ببینم.
واقعا خوشحال شدم که اومدم اینجا. سیوش می کنم و کامل می خونمش.
موفق باشی.