۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

آیا زندگی !!!!!!



در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
نه آفتاب
ما بیرون زمان
ایستاده ایم
با دشنه تلخی
در گرده های مان
هیچ کس
با هیچ کس
سخن نمیگوید
که خاموشی
به هزار زبان
در سخن است
درمرده گان خویش
نظر می بندیم
با طرح خنده ئی
و نوبت خود را انتظار می کشیم
بی هیچ
خنده ئی!

لحظه.........



لحظه دیدار نزدیک است
               لحظه دیدار نزدیک است
                              لحظه دیدار نزدیک است

  باز من دیوانه ام مستم
  باز می لرزد دلم دستم

  آبرویم را مریزی دل
                              لحظه دیدار نزدیک است

خداوندا !!!



خداوندا !!!

تو از آرزوهای من باخبری !!!


آرزوهایی که فقط در قالب اندیشه های جوانی من قرار دارد.


و تنها تو می دانی و بس !!


آرزوهای دوران باصداقت نوجوانی


آرزوهای من ساده اند


آرزوهای من پاکند


آرزوهای من برای من عزیزند


آرزوهای من ؛ برای من ؛ خیلی بزرگند؛ ولی برای دیگران شاید ناچیز و حتی مسخره باشند!!!


خداوندا !


از تو مثل یک آرزومند سمج می خواهم که مرا به آرزوهایم برسانی!!!


و تو که از افکار پنهانی همه ی ما خبر داری ؛


همه را به آرزوهای پاکشان برسان!!!

مادر



مادر.....


وقتیکه من بزرگ شدم، شاید معمار شوم


آنگاه تمامی جهان را همچون بامی بر فراز دستان تو ستون خواهم کرد


وقتیکه من بزرگ شدم، شاید پزشک شوم


آنگاه با عطر تو نوشدارویی خواهم ساخت بر تمام دردهای جهان و آنگاه به سلامتی شان با لب های  تو بر گونه های شادی تمام کودکان جهان بوسه خواهم زد


وقتیکه من بزرگ شدم، شاید یک روز با چتر گیسوان  تو از آسمان آرزوهایت پروازی کنم بر آستان زمین زمینی که پای  تو آنرا نگه داشته است و آنگاه خواهم دوید تا مرزهای درونت و در پنهانترین گوشه های جنگل سبز آغوش تو پنهان خواهم شد


اکنون را که نام نهادی  فصل کاشت


فردا که من بزرگ شدم


در زمان برداشت


مادرم، به تو قول می دهم


من تو را دوست خواهم داشت


شاید بگی چرا الان ؟
ولی شعرش قشنگ بود فکر کردم بنویسمش.........
.........................
.............................
...............