۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

سلام........................................

تمام حرف هات رو قبول دارم

نه تنها تو گله داری خودمم از خودمگله مندم

چند روز پیش با خونه بحثم شد

اینقدر از لحاظ عصبی ضعیف شدم که گاهی کنترلم از دستم خارج میشه

مثل این دیوونه ها مشت زدم به شیشه

از خونه زدم بیرون تا سر کوچه رفتم

دستمو که نیگا کردم 

خیس خون بود

از اونجا تا دره خونه شلوارم کفشم

همه خونی مالی

همسایمون یه تیکه دستمال داد گذاشتم روش

برگشتم مامانم حالش بد شده بود

بردمش خونه خواهرم

۱ ساعتی طول کشید بعدش رفتم بیمارستان

دکتر گفتش تاندون دستتم پاره شده

رفتم عملو

جات اصلا خالی نبود اتاق عمل

داد می زدم دکتره بدتر میکرد

الانم تا ارنج دستم گچه

با دست چپ تایپ می کنم

دلم می خواد شاد باشم

ولی یه چیزی هست که نمیذاره

اونم تنهاییه

ظرف ۱ماهو نیم ۱۶ کیلو کم کردم

بین دوستام شایعه شده معتاد شدم

هر کی یه متلکی بهم میندازه

نمی دونی بخاطر نگین چقدر با اینو اون درگیر شدم

این روزا همه بهم می خندن

هم این و هم اون

بازم خدارو شکر

آره خدا عقل داده

ولی آیا همه عقلا همیشه همه جا درست جواب میدن؟

این وبلاگو با کلی شوق واسه نگین زدم

توش از عشق گفتم

از دوری

از درد بی درمون

از دواش

از شادی گفتمو

از غماش

از پوچی گفتم

از نگین گفتم

ولی باورت میشه به اندازه ۱۰ انگشت دستاش نیامد اینجا؟

یه بار یه کامنت نذاشت.

الان ۹ ماهه فقط از بی وفاییو نامردیو

این آدماش نوشتم

کجا رو گرفتم؟

به چی رسیدم؟

آره باید تغییر داد

ولی اول این دلی رو که نگین شکسته

من هنوزم می گم

تا خدا نخواد نمیشه

مینا خانوم

من ندیدمت هیچیم ازت نمی دونم

ولی این دل و این دردا بود که دوست نه شاید دوست واقعی

شدیم

بیا انتقام بگیریم از اونایی که دلمونو شکستن

بیا شاد باشیم

اگر



خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…



تلخی.......................................

روزای سختیو داری پشت سر میذاری

تا جایی که بتونم سعی می کنم کمکت کنم

درک می کنم چی می گی

یه جوری حرف می زنی انگار نگینه

اونم همین احساس رو داره مثه تو

منم نمی خوام مجبورش کنم

می دونی کوچکترین کار اونم از نوع اجباری از کندن قبر خود آدم بدست خودش سخت تره

گاهی باید بگذری گاهی باید بمونی

گاهی نبودن بهتر از بودنه

گاهی نباید بذاری

گاهی هم مجبوری که بذاری

حالا اگه تنهایی رو دوست داری به خاطر نبود این گاهی ها

بازم بدون تنها نیستی

تو بهترین و بدترین شرایط

بدون همیشه خدا باهاته

دستش روی شونته

شاید داره امتحانت میکنه

قوی باش که تا این روزا رو نگذرونی

تلخی به آخر نمیرسه

به دیگران توجه نکن

به فکرشون به عقایدشون

سمج باش به اونچه که می خوای باش یا نباشه

به هدفت

به زندگی که فقط ماله خودته

چطور آخر به قول خودشون هر کسیو می ذارن توی قبر خودش ولی الان به همه چیت گیر می دن

باور کن بهترین راه اینه که فقط به خودت فکر کنی

دیروز توی خونه بحثی شد بعد بع بابام گفتم آدم با گذشتش زندگی می کنه نه با آینده

چیزی که خیلیا مخالفشن

به تو هم می گم از گذشته فرار نکن

بدیاش رو بد ندون خاطراتش رو هم همینطور

تا حالا شده وقتی سیر گریه می کنی بعدش یه حالت خلصه داری؟

سبکی.همه چیز رنگه دیگه ای میگیره.زیبا میشه

به هر شکلی که شده

می خوای اسم تجربه بذاری می خوای بگی شکست بود

یا هر چیز دیگه ای از گذشتت حتی اگه خیلی خیلی بده یه چیز زیبا بساز

تا آیندت روشن و زیبا بشه

فقط قوی باش

با خدا

بگو یا علی و پاشو

بخدا می تونی.

از خودم بگم

بعد سالها من و نگین جدا شدیم

از جداییمون (از برج۹)نزدیک ۸ ماهو چند روزی میگذره

خیلی سعی کردم که بشه ولی باز هم نشد

عشقی که سرد شد دیگه داغ نمیشه

تا اینکه خواستم برگ خواستگاری ولی بازهم همون جواب

در عرض ۲ ماه ۱۵ کیلو کم کردم شایدم بیشتر

بهم ریختم طوری که خیلی از دوستام فکر کردن معتاد شدم

حتی دیشب یکی جلومو گرفت نمی دونی به چه بد بختی حالیش کردم که من نیستم

خیلی سختی کشیدم

هر ثانیه دقیقه برام فقط شکنجه بود

شاید چون سگ با وفایی ام

بگذریم

از تنهایی هر چی بگم کم گفتم

۲ما تنهایی مطلق

فقط یکی بود اونم خدا

نا شکری نکن که بدتر ازین هم میشد باشه

هر چی روزام سخت تر گذشت گفتم خدایا شکرت

من که نمی فهمم حکمتت ازین روزا و سختیا چیه

ولی شکرت خدا

حالا توهم بگو خدایا به داده هات نداده هان شکر

مطمئنم اونه که فقط می تونه کمکت کنه و میکنه

یا علی