متولد شدم از آب، در شبی از هجوم شاپرکهایی که به سوراخ لانه می رفتند
زندگی کردم؛ در حبابی ، به نازکی حباب ِ ماهی ها
و به خلوت ِ قناری
با دیدنت ، حباب شکست
و دوباره آبی شدم تا مرا با خود
از مردابها به ابرها ببری
هیچ رنجی
عذابم نمی دهد
جانی دارم ، رها
در پس پشت این تن میرا
در تکاپوی ساختن وجودی ماناتر
که نه تبرش در هم شکند
نه شمشیرش فرو افکند ...
دو پاره تنی مرا باید
یکی بند ، دیگری در پرواز
از آشیانه اش عقاب
ساده تر از دست تو
دست بر آسمان
نمی یازد
جز تو هیچکس
خصم تو نیست
اسارت تو به دست توست ،
آزادی نیز ...
باران می بارد امشب
گرید به حالم کو ه ودرو ؛دشت از این جدایی
می نالد از غم این دل دمادم فردا کجایی
ســــــــــــــــــــــــــــفر بخیر مسافــــر من
گریه نکن به خاطــــــــــــــر مـــــــــــــــــن
باران می بارد امشب دلــــم غم دارد امشب
آرام جان خســــــــته ره می سپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر بر گردی امشــــــــــب
از تو دارم یادگاری
ســردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشـــــــــــــــــمم
می چکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار ســـــــــفر را
با تو ای عاشقترین بـــــــد کرده ام مــــــــــن
رنگ چشمت رنگ دریا
ســــــــــــــینه ی من دشت غم ها
یادم آید زیر باران با تو بودم با تو تنها
زیر باران با تو بودم ؛زیر باران با تو تنها
کی رود از خاطـــــــــــــــــــر مــــــــــــن
آخـــــــرین بوسه شبی در زیر باران
باران می بارد امشب دلــــم غم دارد امشب
آرام جان خســــــــته ره می سپارد امشب
این کلام آخرینت برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیا یی از ســـــفر اما نمی شه باور من
الــــــــــــتماســـــــــم را ببین در این نگاهـــــــــم
زیر باران گریه کردم بلکه بــــاران شوید از جانم گــــــــنا هم