۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

دنیا دو روزه....!!.............................

 

دستشو روی شونم دراز کرد

....صدام کرد...معذرت خواست

شوخی کرد

سر به سرم گذاشت و گفت: دنیا دو روزه

بی خیال سخت نگیر

...آشتی؟؟؟؟

گلفروشی دوره گرددر خیابان می چرخید

وسط خیابان دویدو یک شاخه گل برایم خرید

خنده ام گرفت...خواستم داد بزنم:باشه آشتی ...تا ته دنیاادوستت دارم

امااا.....

اما یه موتور سوار خودش و گل زیباشو برای همیشه روی زمین پرپر کرد....

 

آره گاهی وقتا دنیا حتی کمتر از دوروز میگذره

تو یه چشم به هم زدن

آره.....باید شروع کرد خوردن یک سیب سرخ را ...فرصت همیشه نیست

مرگ.........................................

 اعصابم خورده

چه دیرهنگام زمانی

‏ بر من گذشته است

در غیاب ادراک نخستین نگاه

و فهم اندوهبار واپس ترانه ی تو ‏......‏

اینک ‏ سالهاست

از برابرم رخت بسته ای

نیستی.....................................

یه مدتی آپ نکردم. سرم شلوغ بود

دلتنگی

تو نیستی و صدای تو
 هوای خوب خونه ست
 صدای پای عطر گل
صدای عشق دیوونه ست
 تو از من دور و من دلتنگ
تو آبادی و من ویرون
همیشه قصه این بوده
یکی خندون یکی گریون

همیشه قصه این بوده
تو یک لحظه تو یک دیدار
یک زخم از زهر یک لبخند
تمام عمر فقط یک بار
پس از اون زخم پروردن
پس از اون عادت و تکرار
ولی نصف یه روح اینور
یه نیمه اونور دیوار
خودت نیستی صدات مونده
فقط از تو همین مونده
نفس های عزیز من
صدای پای شب بوهاست
صدای باد و بوی نخل
هوای شرجی دریاست
سکوت اینجا صدای تو
هوا اینجا هوای تو
پر از تکرار این حرفم
دلم تنگه برای تو
همیشه قصه این بوده
یا مرگ قصه یا آدم
همیشه عشق یعنی ابر
غروب و غربت بارون
تو در من جوشش شعری
صدای این لب ویرون
خودت نیستی

                    نیستی

                                 نیستی ....می فهمی؟.....نیستی

تو.........................................

 احساس دوست داشتن جاودانه را
با سکر بی خیالی
اعصاب خویش را
 تخدیر می کنم
 من قامت بلند تو را در قصیده ای
با نقش قلب سنگ تصویر می کنم

 

 

وقتی بلند بانو
 بنشست در برابر من
 بعد از چه سالهای صبوری
 بعد از هزار سال
 دوری
 دیدم هنوز هم
 آبش به جوی جوانی ست
دیدم
 تندیس جاودانی حسن است
 زیباتر از همیشه
زیبای جاودانی ست
اما درون سینه من
حتی هنوز گرچه دلی می تپد ولی
در طول سایلان که چه بر من رفت
 با این دل شکسته
 آرام نا نشسته دمی
سر کرده ام به صبوری
 خو کرده ام به حسرت دوری
پاییز عمر من اینک قدم زنان
 در بستر زمانه گذر دارد
 آه ای سموم سرد زمستان
بر نیسموز شمع وجود من
 ایا چه وقت می گذاری
 پس کدام وقت ؟
 هر چند
 حتی هنوز هم
او ایتی ست
 بر من هر آنچه رفت ز جورش
حکایتی ست
 این شعر این پریشان
 کز خامه روی بستر کاغذ فروچکد
 هرگز گمان مدار که نقش شکایتی ست
 تنها
 کز ما به جای ماند
 این هم روایتی است
 بدانید
 حتی هنوز هم
 او شاهکار خداوند است
 یعنی که روایتی ست