۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

۞ به انتظار دیدنت ........................

سخترین لحظات ، زمانیست که بدونی بیهوده انتظار می کشی

خواب و بیداری ..........................

شبی آرام چون دریا بی جنبش
 سکون ساکت سنگین سرد شب
 مرا در قعر این گرداب بی پایاب می گیرد
 دو چشم خسته ام را خواب می گیرد
 من اما دیگر از هر خواب بیزارم
 حرامم باد خواب و راحت و شادی
 حرامم باد آسایش
 من امشب باز بیدارم
میان خواب و بیداری

 

دلم خیلی تنگه برات. . . . . . .

درخت....................................

من مثه یه تک درختم ، ته یک کوچه ی باریک
تو یه گنجشک قشنگی! گاهی دوری گاهی نزدیک
گاهی وقتا مهربونی ، می شینی رو شونه ی من
گاهی نیستی که ببینی ، بغض بی بهونه ی من
گنجشک بازیگوش من
بشین رو شاخه ی دلم
با تو درخت معجزه
بی تو طلسم باطلم
وقتی لای برگا نیستی ، بوی پاییز رو می گیرم
بی تو زرد زرد زردم !‌ بی صدای تو می میرم
اما وقتی که می خونی ، من میشم پر از جوانه
یه ترانه ساز عاشق ، با هزار و یک ترانه
تویی حرف اولین و آخرین شعر نگفته
برگ آخر وجودم با پریدنت می افته
گنجشک بازیگوش  من
بشین رو شاخه ی دلم
با تو درخت معجزه
بی تو طلسم باطلم
 

بی تو میمیرم

دل تنگ...................................

 

سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه تنها دلتنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن 
                                                  با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

 

چرا.......................................

از خود نمی‌پرسی: چرا
این خسته را آزردمش؟
با خود نمی‌گویی؟ - چرا
این مرغک پر بسته را
در دام غم، افسردمش؟
اما چرا،
عشق تو را،
من سال‌ها در سینه پنهان داشتم
وین راز دردآلود را،
در دل نهفتم ..آه.. تا جان داشتم
این آتش سوزنده را، آخر کجا می‌بردمش؟