-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 23:14
سلام کارت دارم یه مشاوره ۲۰تم میام
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 16:43
سلام منتظر باش تا ۳ شنبه حتما میام
-
محرم.......................................
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 22:39
السلام علیک یا اباعبدالله ال حسین سلام ماه عشق مبارک ماه دل ماه خالی شدن عشق من این ماهه قربون امام حسین که چیکار میکنه با دلا پرسیدی که از کی انتظار نداشتم؟ بذار نگم ولی اینقدر بگم که مثل مادرم بود و خیلی هم دوسش دارم از پوچی گفتی منم مثه توام معافیم یه جورایی بهم خورد تمام برنامه هام بهم خورد تنهایی هم که حرفشو نزن...
-
کجایی صداقت؟............................
یکشنبه 29 آذرماه سال 1388 23:55
سلام به تمامه دوستای گل و مهربون یه مدتی فوت کرده بودم از کسی که اصلا انتظارش رونداشتم حرفایی شنیدم که نا امید شدم حرف هاش هر لحظه به یادم میاد و اعصابم رو خورد مینکه غزاله من هنوز خانمی ندارم که در کنارش باشم سرم اینقدر خلوته که نمیدونم وقت رو چطوری بگذرونم اگه اینجا نمیام اینترنت ندارم راستی چه خبر از خونه اوضاع...
-
دل درده.......................................
شنبه 16 آبانماه سال 1388 14:09
وقتی مینویسی از عشق متنفری یعنی چی ؟ یعنی از دربدریش ، از سختی هاش ، از گوشه گیری هاش ، از ناراحتیاش ، از غمهاش ،از تنهایی هاش ، از سقوط و... دقیقا از همه ی اینا متنفر شدم ذات عشق زیباست ولی.... بگذریم اینا رونوشتم تا بدونی که توی تصمیم گیری فقط احساسات رو در نظر نگیری. تا گذشته ای که زیاد هم دور نیست فقط احساساتم بود...
-
سلامونالیکم................................
جمعه 15 آبانماه سال 1388 22:30
سلام چند روزی نبودم الانم اینترنتم تمام شده بعد میام ومفصل حرف میزنم دعا کنین معاف بشم در ضمن جیغ جیغو (نگین) شاید متنفر باشم از عشق ولی فراموشت نمیکنم هنوز سرجات هستی مگه بمیرم که از شرم خلاص شی به او گفتم کجا میروی؟ گفت به سوی سرنوشت گفتم سرنوشت دیگر چیست؟ گفت همان چیز که به دنبالش میروم گفتم سرنوشتت که تقدیر نیست؟؟...
-
تنفر.........................................
شنبه 2 آبانماه سال 1388 03:35
از عشق متنفرم
-
شکر خدا...................................
جمعه 1 آبانماه سال 1388 14:37
به یاد اون روزهایی که عشق تویه وجودم جایی داشت و من مجنون بودم و نگین لیلی و این روزا فقط من هستم و خدای من و گاهی یادی از گذشته چیزی حدود۱۰ ماه از قهر و جدایی گذشت مجنون هر روز به هر شکلی قدمی جلو گذاشت و انگار هیچ کس طاقت خوشیشو نداشت تا یه روزی که ۲ روز بود لیلی ترحمی کرد و گوشه چشمی به مجنون نشون داد ولی خبر نداشت...
-
زندگی .......................................
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 11:27
سلام می بخشی که چند روزی خونمون بهم ریخته بود و کامپیوترم جمع بود اگه می بینی اینجا دیگه نمی خوام ناراحتیمو نشون بدم یا ننویسم برای اینه که نمی خوام دیگه بیهوده ناراحت باشم تورو خوب درک می کنم ولی رفتاره مامانت یا دیگران رو اصلا نمی فهمم چرا چرا اینقدر چشماشون رو بستن؟ به چی فکر می کنن یا به قول خودت تورو چی فرض کردن...
-
تنهایی.....................................
جمعه 24 مهرماه سال 1388 14:24
بغض های نباریده ام چشمان آسمان را خیس کرده نگاهم کن که چه تنها باران را به دوش میکشم تنهایی سخت ترینه لحظات زندگیه ولی در اوج تنهایی وجود خدا رو کنار خودت حس می کنی پس تنها نیستی پس سخت ترین لحظات زندگی تنهایی نیست
-
خرتم خدا...................................
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1388 15:55
خدایا شکرت کاش دلای آدما دور از هم نبود خود آدما بی خیال
-
..............................................
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 14:35
نمی دونم ولی خوشحالم شاید خوشحالی نیست تازه شدم عادی ولی هر چی هست دلم روشن شده خدایا شکرت
-
..............................................
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 21:23
به علت خرابکاری زیاد از داشتن هرگونه وسیله آتش زا منع شدم
-
مبارک مبارک عروسی تون مبارک.........
پنجشنبه 9 مهرماه سال 1388 14:35
دیروز عروسی دختر عمه عزیزم خاطره بود و امروز دوست قدیمی و تپل و گوووووولم حسام ان شاءالله زندگیه خوبیو شروع کنن البته طفلک داماده عمم امروز صبح با انلگانس گشت تصادف کرد خاک بر سرا زدن یه وره ماشینشو برداشتن خیر سرشون مامور گشت . اینقدر احمق با اون مدل رانندگی انگار خیابونا مهر مادرشونه حالا اشکال نداره خدا رو شکر خودش...
-
.............................................
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 11:29
سلام اینا که نوشتی واقعیت بود ؟ قاطی کردم بابات اینجوریه واقعا؟ اونوقت بعضیا به چه چیزایی می گن گیر و غیرت قدر دونستنم نعمتیه واسه بعضا حالا بیخیال بعضیا واقعا ناراحت شدم که اینطور سرت اومد خیلی کشیدی دیگه هم حرف از خود کشی نمی زنی نمی دونم چی بگم تاحالا تو این شرایط نبودم بخدا خیلی مردی که می تونی اینهمه رو تحمل کنی...
-
عید فطر....................................
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1388 13:44
سلام عید سعید فطر مبارک نماز روزه های همه قبول باشه واسه فطریه هاتون شماره حساب بدم؟ نه بدم؟ بدم؟ می دما
-
امشب می میرم ..........................
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 13:46
امشب می میرم کسی نمی تواند مرا بگیرد -کسی نمی تواند مانع شود- تو نمی توانی مرا بگیری ستاره ها نمی توانند مرا بگیرند همچون پرتگاه از چشمانت می افتم - چشمانت پرتگاهی می شود که از آن سقوط می کنم - چشمانت نمی توانند مرا بگیرند امشب می میرم کسی نمی تواند مرا بگیرد در رویاهایت بزرگ می شوم کابوست شده و می میرم یک شعر می...
-
..............................................
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 01:07
اگه خدا بخواد می خوام فوق بخونم بخاطر ادا اطفار اون خانم سال پیش نتونستم رتبم نزدیک قبولی بود ان شاءالله امسال آزادی توی ایران برای دخترا خیلی کمتره البته به خانواده هم بستگی داره دلم می خواست می تونستم کاری واست بکنم واسه فیلم هم هر موقع که خواستی رو چشمم در مورد سئوال کلا بی خیال دیگه نمی خوام یه لحظه هم بهش فکر کنم...
-
..............................................
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 14:23
سلام واسه تبریکت ممنون چه قدر خوب گفتی در مورد انتظار دستم خوبه جات خالی چند روزی رفتم مشهد به همین خاطر نمی تونستم زود بیام باورت میشه دارم دل می کنم برای همیشه از نگین چقدر دلش از سنگ بود خیلی اتفاقا داره میوفته و افتاده خیلی چیزا جدیدا دارم میشنوم ازشون که منو مصمم میکنه که جدایی برای همیشه خوشحالم کردی که خوبی...
-
سلام........................................
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1388 02:21
تمام حرف هات رو قبول دارم نه تنها تو گله داری خودمم از خودمگله مندم چند روز پیش با خونه بحثم شد اینقدر از لحاظ عصبی ضعیف شدم که گاهی کنترلم از دستم خارج میشه مثل این دیوونه ها مشت زدم به شیشه از خونه زدم بیرون تا سر کوچه رفتم دستمو که نیگا کردم خیس خون بود از اونجا تا دره خونه شلوارم کفشم همه خونی مالی همسایمون یه...
-
تلخی.......................................
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 16:16
روزای سختیو داری پشت سر میذاری تا جایی که بتونم سعی می کنم کمکت کنم درک می کنم چی می گی یه جوری حرف می زنی انگار نگینه اونم همین احساس رو داره مثه تو منم نمی خوام مجبورش کنم می دونی کوچکترین کار اونم از نوع اجباری از کندن قبر خود آدم بدست خودش سخت تره گاهی باید بگذری گاهی باید بمونی گاهی نبودن بهتر از بودنه گاهی نباید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مردادماه سال 1388 16:35
اگر گناه از بنده زشت است ، عفو از سوی توکه زیباست خدا
-
تولدی دیگر..................................
شنبه 24 مردادماه سال 1388 16:25
این وبلاگ 4 ساله شد ولی عشقم هنوز به جایی نرسیده چه روزها و چه شب ها اومدم نوشتم خندیدم گریستم شعر ها گلایه ها تبریک ها و تسلیت ها گفتم ولی امروز برای گفتن هیچ ندارم لحظه ای سبزم لحظه ای دگر ..........خاکستری مرگ سیاهی نیست یا علی
-
دنیا خره.....................................
شنبه 24 مردادماه سال 1388 16:21
عجب بالا و پایین داره این دنیا
-
روزها می روند و من ......................
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 14:32
یقین تا روز محشر چنین سر در گریبانم ای خدا چرا؟ چرا هیچ کاری نمی کنی؟
-
امید.........................................
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 08:27
این زندگی زیباتر هم میشه دیگه به انتظار دیدنت مرد. دیگه کسی منتظر دیدنت نیست برو فقط برو برو که شکستن منتظرته برو که نوبته توئه
-
..............................................
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 08:24
سلام سفره دلم باز نیست اینجا تنها جاییه که هر چی تو دلم هست راحت می نویسم می دونم حرفت درسته.ولی همه مثه تو اهمیت نمی دن می بخشی که باعث نگرانیت شدم پرسیدی چرا نگین تنهام گذاشت یا به قول تو ولم کرد دلیل اولش اینکه لیاقت معشوق بودن رو نداشت دلیلایه دیگش آدمای عوضی که دورو برهش جمع شدن بچگی خودش دهن بینیش و ادعای درک و...
-
خدا..........................................
شنبه 10 مردادماه سال 1388 03:26
خداوند خالق عالم هستی، مشتاق است تا ما او را بشناسیم. ما به همین دلیل خلق شدهایم. این خواست خداوند است که ما بر او توکل نماییم تا بتوانیم قدرت، محبت، عدالت، قدوسیت و رحمت او را تجربه کنیم. بنابراین خداوند به تمامی کسانی که مشتاق هستند میگوید: «نزد من آیید.» خدایا من که گفتم همه چی تویی عشق تویی قدرت تویی حکمت تویی این...
-
پریشانی....................................
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 23:17
بعد از ۴ سال دیگه به آخر خط رسیدم و انگار همه چی تمام شده فقط نامردی دیدم و بس انتظار صبر دلتنگی بی قراری همه و همه پوچ بود و ارزشی براش نداشت خدایا این همه دست دراز کردم ندیدی؟ ازت گله کنم؟ نمی تونم خدایا شکرت به داده هات و نداده هات حکمتش رو نمی دونم ولی حتما حکمتی داره خدایا کمکم کن بتونم این روزهای سخت رو پشت سر...
-
التماس دعا.................................
جمعه 2 مردادماه سال 1388 05:08
خوابم نمیبره میشه گفت یه جور روانی شدم سر دو راهی قرار گرقتم و واقعا گیج سر دو راهیی که نمیدونم عاقبت هیچ راهش رو از دوستایه قدیمی هم خبری نیست شنبه تا حدودی وضعم مشخص میشه برام دعا کنید